درسا گل مندرسا گل من، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

درسا مروارید قلب مامان وباباش

عکس

قشنگم هرروز که میگذره نازنر وشیرین تر میشی.دلبری رو که خوب بلدی عزیزم.نازم بزرگ شدنت را دارم احساس میکنم و هر روز که میگذره عاشقانه دوست دارم. گلم بودن تو باعث فوران عشق تو خونه ما شده دوست دارم. عزیزم دل تاریخ هم به وجود تو افتخار میکنه. تو که هستی دنیا گلستونه همه چیز زیباست زبانم قاصر برای شکر خدا. و تو کوچولوی نازی بودی که بغل بابا جونت اروم میشدی میدونستی بابا پناه ماست. نازنینم دوستت دارم   ...
3 دی 1392

عکسهای 4ماهگی

مامان جونم با تمام وجود میخوامت. تا لباساتو عوض کردم نیمه نشسته شروع کردی خمیازه. دوست دارم نازم.خدا حفظت کنه                 ...
28 آذر 1392

درسا و خرید از هایپراستار

مامان جون امروز تصمیم گرفتیم با بابا مهدی بریم هایپراستار اخه من عاشق خریدم اونم تو هایپر.خلاصه بین بردن و نبردن شما دودل بودیم اخه دفعه قبل که بردمت اذیت شدی.نه عزیزم بدون تو نمیشه تو باید باشی .از دست این بابا مهدی هزلر تا لباس تنت کردم .وای چقدر خوبه تو هستی چقدر خوبه خرید برای تو نازم .به سمت هایپر درسا بغل بابا جونش .هر چی گفتم کالسکه درسا رو بردار گوش نداد بعد پشیمون شد و گفت کاشکی کالسکه بود دستم درد گرفت. درسا جونم کلی خرید کردیم تمام پولهای بابایی رو خرج کردیم واسه شما لباس و کتونی قرمز خریدم مبارکت باشه .تعجب درسا خانمم. عاشق تعجبتم     دخترم داشتم ازت عکس میگرفتم که یکدفعه بلندگو اعلام کرد از گرفتن عکس خ...
27 آذر 1392

سوغاتی

عمر سفر کوتاه به خاطر بابا مهدی ما مجبور شدیم زود برگردیم از پیش مامان جونی و بابا جونی .اینقدر مامان جونی به شما رسید که خمپل شدی ماشا الله .لحطه خداحافظی خیلی سخت بود مامان جونی کلی گریه کرد .کلی هم برامون سوغاتی گذاشتند از نون و گردو .................................ماشین دیگه جا نداشت .مامان جونی و بابا جونی ممنون . نمایی از پشت ماشین. مامان نسرین جونم به خاطر همه چیز ممنون از بس ماشین را پر کردی دیگه جای نشستن نیست .پایدار باشید خیلی دوستتون دارم.نمایی از داخل ماشین. خوب توی را عالی بود شما دختر خوبی بود توی راه خوابیدی .به زنجان که رسیدیم بارون میومد من و بابا عوارضی ناهار خوردیم قیمه مامان جونی.تازه شما شماره ٢ کردید ولی...
27 آذر 1392

بدون عنوان

مامان این کلاهها را بابا  بزرگ برای اشپزهای هییت دوخته تا موهاشون تو غذا نریزه باباجون دوست دارم.شما خیلی مهمی که رفتی تو اشپزخانه هیچ کس را راه نمیدهند. پدر عزیزم دوستت دارم و دستت را میبوسم .تو بهترینی برای من             ...
27 آذر 1392

حرفهایی برای دخترم

  درسای عزیزو مهربونم از روزی که خدا تو رو به من داده همه چیز به نظرم قشنگتر شده وقتی بابا مهدی رو انقدر خوشحال میبینم به خودم می بالم،اخه مامان بابا مهدی واسه من و شما خیلی زحمت کشیده همیشه تو تمام زندگیت قدرشو بدون ودستای ناز بابایی رو همش بوس کن چون مهربونترین بابای دنیاست .این و خوب میدونم اگه یک روز من تو این دنیا نباشم تو با وجود بابا مهدی هیچ کمبودی نداری.درسای نازم برای داشتن شما بابا مهدی خیلی زحمت کشید یکی از بهترین استاداش را انتخاب کرد .خانم دکتر طاهری پناه برای ما دو تا سنگ تمام میذاشت و بابایی را صدا میکرد ودر مورد شما کلی توضیح میداد..هر ماه یا ماهی دوبار بابا مهدی طفلک با این همه درس و شیفتهای سنگین شما رو میبرد...
25 آذر 1392