اولین مسافرت الیزابت
بالاخره اولین مسافرت شما در تاریخ 27 ابان رقم خورد .از دست بابا مهدی که میگفت درسا خانم را نبر سرده.اخه نمپشه ما باید بریم خونه مامان جونی اخه اونا منتظرتن.بابا مهدی متاسفانه نتونست بیاد شیفتهاش زیاده میاد دنبالمون به جاش مامان فاطی جون باهامون امد با قطار میریم اخه با هواپیما بابا مهدی دلشوره میگیره درسا جونم بابا مهدی از هواپیما میترسه تمیدونم چه طوری رفته مکه .بابا احمد ما رو تا راه اهن برد .کلی برات لباس قشنگ و گل سر و هد برداشتم نازم.خوش میگذره خیلی زیاد.خاله مهتاب و دایی بهادر کلی بوست کردند نازم. بالاخره ازبابا احمد دل کندید و سوار قطار شدیم.l
درسا خانم سوار قطار.مامان شما خیلی دختر خوبی بودید اصلا گریه نکردید شیرتون را خوردید و خوابیدید.
فقط کوپه گرم بو یکم کلافه شدید که لباسات را کم کردم اروم شدی
عزیزم اول از صدای قطار ترسیدی محکم روسری مامانی را گرفتی جانم بعد اروم شدی.
شب به صبح رسید و مارسیدیم بابا جونی خوشحال اومده بود دنبالمون ..باباجونی شما رو خیلی دوست داره.رسیدیم خونه مامان جونی چه صبحانه ای اماده کرده بود به به .کلی شما رو ناز کرد برات شعر خوند خوش به حالت درسا جونم.باباجونی کلی برات خرید کرد .باباجونی خیلی خوبی دوست داریم.
باباجونی کلی ذوغ میکرد از اینکه شما اونجا هستید مامان جونی و بابا جونی حسابی شما رو بغل کردند .عمو حسین هم بود جای زنمو خیلی خالی بود.
بابا جونی و مامان جونی خیلی زحمت کشیدند .دستشون درد نکنه .تازه کلی مهمون میومد ناز دونه را بینه خانم(مامان بزرگ بابا)و عمه بابا و کلی مهمون دیگه اومدند وقت نکردم زیاد ازت عکس بگیرم با لباسهای جدیدت.دخترم بابا جونی کارش شده بود فقط بازی با شما.
درسا گلی در حال حرف زدن با بابا ابراهیم جونش .
مامان خیلی خوش میگذشت فقط جای بابا مهدی خیلی خالیه بگه دددددددددخترم .
یه روز مامان جونی داشت پیتزا درست میکرد شما همش خیز بر میداشتی سس را برداری کلی خندیدیم و یک فیلم مستند با نام سس و درسا ساختم.
چند تا عکس از درسا خانم تو خونه مامان جونی
پرنسس لم داده و منتظر بیان بغلش کنند.