یک روز بدون درسا
امرو من و بابا مهدی تصمیم گرفتیم شما رو بزاریم خونه و بریم ابشار نزدیک اهار .خوب ساعت هفت صبح راه افتادیم و رفتیم .خوب 2 ساعت اول متوجه شما نبودیم تا اینکه یکدفعه قلبمون شروع کرد به تاپ تاپ که بابا ما دیگه دو نفر نیستیم 3نفریم درسا جونی رو داریم .شروع کردیم به بی تابی ولی مجبور بودیم تا ابشار بریم خلاصه ساعت 1 امدیم شما رو تحویل گرفتیم .بدون شما نه خوش میگذره نه نفس میشه کشید تو همه هستی هستی .راستی دست مامان فاطی هم درد نکنه زحمت شمارو میکشه. ...
نویسنده :
عاشق درسا
17:44